روز اول یعنی یکم دی ماه (فردای شب یلدا)که سر ساعت معین شده به شهرک آزمایش رفتیم 44 نفر از خیل عظیم لیسانسه ها و فوق لیسانس ها و دکترهای سرباز اصفهانی را جدا کردند و بنا شد این گروه ساعت سه و ربع به سمت شهر مردان بی باک یعنی اراک حرکت کنند که کردند و من هم یکی از ان ها بودم!

راس چهار ساعت از زمان حرکت رسیدیم و ما را برای ثبت نام اولیه به سالن ملاقات بردند و یک سری از کارها را انجام دادند که حدود دو ساعت طول کشید و سپس ما را به خط کردند و بردند برای گردان و گروهان بندی و اهدای لباس و پتو و از این جور چیزها یا به قول خود دوستان استحقاقی!

خوب از ساعت نه و ربع تا ساعت یک ما را در سرمای بی نظیر اراک نگه داشتند تا بدنمان یک سرمای حسابی بخورد و به نوعی برای دو ماه بعد ایمن شود و ان استحقاقی ها را دادند و گفتند بروید صبح چار شنبه بیایید >

حالا کلی سرباز و همه هم غریب و ساعت هم از نیمه شب گذشته این که با چه بدبختی به شهر خود باز گشتیم بماند!

انشائالله فردا جزییات بیشتری را (خاطرات بعدی را دنبال کنید)ذکر خواهم کرد

به امید خوانده شدن این خاطرات

فعلا خدا حافظ

شاید خیلی از ماها قبل از رفتن همیشه فکر می کنیم که سربازی غیر از وقت تلف کردن و الافی هیچ چیز ندارد

ولی بنده حد اقل در مورد دو ماهی که گذشت میتوانم محاسن زیر را برشمرم:

1-خوابیدن در ساعت نه ونیم و بیداری در چهار و نیم صبح یعنی فقط هفت ساعت خواب

2-انجام دادن کارهایی که هیچوقت نکرده بودیم(فعالیت در بخش نظافت قسمت های مختلف پادگان(البته برای همه سربازها بود غیرازپارتی دارها))

3-اشنایی با قومیت های مختلف ایرانی و فرهنگ و منش ان ها

4-زندگی در شرایط سخت و البته عادی شدن این مدل از زندگی پس از چند روز

5-استفاده مفید از زمان یعنی برای بنده این دو ماه حسن هایی داشت و در این دو ماه کار هایی کردم(در خاطره فردا شب میگم چه کارهایی)که شاید سال های سال دوست داشتم در انها فعالیت داشته باشم

 

ولی

متاسفانه اینجا هم از شر پارتی راحت نبودیم و هرکس که پارتی داشت هر هفته مرخصی می رفت و کسی کاری به کارش نداشت و ارشد گروهان میشد و از زیر بار صف جمع در میرفت و توی صف غذا نمیایستاد و ....

که البته این هم یک اموزش بود برای ما که بعدا برای کسی پارتی بازی نکنیم انشا الله

البته یک کم بی برنامگی هم بود یعنی یه کم که نه خیلی

وادم از نظام و نظامی گری اولین چیزی که میخاد نظمه که البته زیاد نبود

خوب تا نگهبان تنبیهی نشدم برم بخوابم که از ساعت خواب ببیست دقیقه گذشته !!!

پس از دوماه و چند روز سلامی به گرمی آفتاب بر یاران ناب تبیانی

بالاخره دوره آموزشی خدمت بنده در نیروی انتظامی به پایان رسید و خیلی خیلی خوشحالم

که مجددا به مدت یک هفته(مرخصی پایان دوره)در خدمت شما هستم

الان دیگه نه و نیمه و من باید برم بخوابم ولی فردا حتما مجددا سر میزنم و چند تا خاطره براتون مینویسم که البته امیدوارم خونده بشه!!!

دسته ها : دلنوشته
X