تعدادی از داستان های کتاب داستان های شگفت انگیز ایت الله دستغیب را می توانید درwww.ahmadnasri.blogfa.com/cat-36.aspx بیابید
گفتم برای خدا مرا هم ببرید فرمود زیارت تو از همینجا قبول است و سعادتی داشتی که این منظره را ببینی
راوی گویدبه راستی حاجی مزبور علاقه شدیدی به امام حسین نصیبش شده است در همان مجلس دو ساعتی چند مرتبه که اسم حضرت حسین را میبرد بی اختیارگریان و نالان میشد وچند دقیقه نمیتوانست سخن گوید و میفرمود طاقت ذکر مصیبت ان حضرت را ندارم
درسال ۱۳۸۸ در ابرقو از طرف شهرداری مشغول حفاری شدند برای فلکه خیابان ناگهان به سردابی که بدن عالم بزرگوار حاج ملا محمد صادق که ۷۲ سال قبل دفن شده بود رسیدند و دیدند که بدن تازه است مثل اینکه همهن روز دفن شده باشدو انگشتان و ناخنهایش کاملا سالم مانده بودند.
راوی می گوید من ایشان را در اوان جوانی درک کرده بودم.ایشان وصیت کرده بودند که جنازه شان به نجف حمل شود و به دلایلی این امر انجام نشد تا از خاطره ها محو گردید تا اینکه پس از ۷۲ سال جنازه را بیون اوردند و در تابوت گذاشته به قم و از انجا به نجف اشرف حمل کردند
رفقا:
بیایید با خواندن این داستان ها از حجابی که برای خود
ساخته ایم دمی بیرون شویم تا انچه نادیدنی است
را بتوانیم ببینیم.بیایید باور کنیم که خدایی در این
نزدیکی ها هست.وبیایید تا همیشه به یاد او باشیم
که با یاد او قلب ها ارام میگیرد
سید محمد علی رشتی نقل میکند:
زمانی که در نجف طلبه بودم در بین طلاب مشهور بود که شخص پاره دوزی طی الارض می کند و هر شب جمعهنماز مغرب را در مقام مهدی در وادی السلام و نماز عشا را در کربلا در حرم حضرت امام حسین به جا می اورد در صورتی که بین نجف و کربلا دو روز پیاده روی است.من برای تحقیق در ان مورد با ان پاره دوز طرح رفاقت ریخته و چون این رفاقت محکم شد روز چهارشنبه به یکی از طلاب مورد وثوق گفتم که برای کربلا حرکت کند وببیند که ایا شب جمعه رفیق پاره دوز را در حرم میبیند یا خیر.
من هم غروب پنجشنبه نزد پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتی کردم .او به من گفت :تو را چه میشود ومن گفتم مطلب مهمی برای دوست طلبه ام دارم و او اینک در کربلاست.او گفت مطلبت را بگو خدا قادر است که همین امشب این مطلب به او برسد .پس نامه ای که نوشته بودم به او دادم و دیگر او را ندیدم تا روز شنبه که دوست طلبه ام امد و گفت رفیق پاره دوز این نامه را شب جمعه در حرم به من داد.
پس یقین کردم که پاره دوز طی الارض دارد وشبی که او را برای شام به خانه دعوت کردم به علت گرمی هوا به پشت بام رفتیم طوری که گنبد مطهر حضرت امیر نمایان بود.
پس از صرف شام کل مطلب را برای پاره دوز تعریف کردم وگفتم الحال از شما میخواهم که مرا برای رسیدن به این مقام راهنمایی کنید.
تا این راشنید از دانستن اینکه سرش فاش شده است صیحه ای زد و مانند چوب خشک افتاد طوری که گویی از دنیا رفت.پس از انکه به حال خود امد گفت :ای سید
"هرچه هست به دست این اقاست و اشاره به گنبد مطهر حضرت علی کرد و گفت:هرچه می خواهی از او بخواه"
این را گفت و رفت و دیگر در نجف دیده نشد وکسی او را نیافت.
در کتابی خواندم که:
یکی از اساتید حوزه ی علمیه از حالات یکی از طلاب که جزو شاگردانش بوده است با خبر میشود و پس از مدتی از ارتباط این شاگرد با حضرت صاحب الامر اگاه گشته به ان شاگرد می گوید اگر ممکن است برای من وقتی از اقا بگیرید که خدمت ایشان برسم .از این واقع چند ماهی گذشت و ان استاد بی تاب شد وبه ان شاگرد گفت ایا پیغام مرا رساندید .
ان شاگرد گفت:
"امام زمان سلام رساندند و فرمودند به فلانی بگو تو خود را ازنظر روحی اماده کن ما خود به سراغ تو خواهیم امد"
دوستان من;رفقا خواهشا بیایید چند لحظه با خود صادق باشیم وببینیم ایا تا به حال تلاشی برای زدودن زنگار از دل انجام داده ایم؟چقدر از اعمال روزمره مان برای رضای خدا و زمینه ساز برای ظهور حضرتش بوده است؟و اگر اینگونه نبوده ایم و غرق در دنیا و مادیات گشته ایم برای چند لحظه به خود اییم و تصمیم بگیریم و از خدا یاری خواهیم شاید به همین بهانه زیارت امام زمان نصیب همگی ما هم بشود انشاء الله