...خوب تقریبا چهل دقیقه ای تو اتوبوس بودیم که حسن آقا برای جمع کردن کرایه پا شد(کرایه ی منو بابام بهش داده بود).کم کم صداهایی مبنی بر توطیه علیه حسن آقا شنیده میشد که چرا با اینکه اتوبوسش از این اتوبوس قدیمیا هست چرا چهار هزار تومن کرایه میگیره در حالی که ولوو با پذیرایی سه هزار و پانصد؟

چند نفر از کودتا چیا هم رفتند اخر اتوبوس جمع شدند و میگفتند شما لیسانسه اید نباید سرتون کلاه بره و از این حرفا تا اینکه حسن آقا به آخر اتوبوس رسید و او که ابتدا با خنده و خوشی با بچه ها طی میکرد شروع کرد به داد و هوار کردن که ای وای شما مگه طی نکرده بودید و ... تا اینکه بچه ها به نتیجه رسیدند از اتوبوس پیاده بشند. یه ربع ساعتی پایین بودند ولی نمیدونم چی شد که کودتا چیا از حرف خودشون بعد از یک ربع کوتاه اومدند و سوار اتوبوس شدند(شاید دیدند ساعت دو و ده دقیقه بامداد اونم تو بیابون و تو اون سرمای مثال زدنی هیچ جا بعض اتوبوس نیست).

البته من خودم با کار اونا موافق نبودم یعنی اونا یا باید از اول طی میکردند و سوار نمیشدند نه اینکه بخواند وسط راه کارشکنی کنند.به هر حال صلح شد و راننده راه افتاد و ما هم خوابیدیم و ساعت شش و ربع به در پادگان رسیدیم...

...خوب پس از یه خواب چهار ساعته از خواب بیدار شدم و پس از صرف شام و مشاهده اخبار بیست و سی که دیگه مثل روز های اولش نیست و با اخبار ساعت بیست و یک هیچ فرقی نداره داداش بزرگم با خونوادش اومدن و من ازش مشورت گرفتم که اگه روز اول سه ساعت دیر برسم طوری میشه یا نه؟که او گفت:بهتر سر موقع برسی تا از همون روز اول به عنوان بی انظباط شناخته نشی .من هم که شدیدا به دلایلی(شرکت در کنکور فوق)اصلا دوست نداشتم غیبت بخورم و از این حرفا که بعدا فهمیدم همش سرکاریه همین یک جمله برام کافی بود که پاشم زنگ بزنم به حسن آقا.

خوب تماس که گرفتم حسن آقا اسم و فامیلم را پرسید و گفت فردا شب ساعت یک حرکت میکنیم.خوب من لباسهام را گرفتم و بلیطی هم که رزو کرده بودم پس از سوار شدن به اتوبوس دادم به بابام که کنسلش کنه و اتوبوس ساعت یک و نیم بامداد چهارشنبه چهارم دی به سمت اراک حرکت کرد...

ادامه دارد

خوب امروز دوشنبه و ساعت یک و نیم بعد از ظهر شده و خیال من هم بابت سایز کردن لباس هام راحت.حالا فقط مونده بود نوار های قرمز رنگی که باید روی شلوارها دوخته میشد(چقدر هم زشت بود و دیپلمه ها که ما را میدیدند میخندیدند و به ما میگفتند تاکسی ویژه چون خودشون این نوارها را نداشتند و شلوارشون ساده بود!!!)و اتیکتهای محل خدمتی و نام نام خانوادگی روی پیرهنها و اور کت که اونها را هم همونجا تو خیابون طالقانی نه هزار و پانصد تومن میگرفت که همه کارهاش را انجام بده علی رغم میل باطنی و اینکه میدونستم این کارشون بیش از هفت هزار تومن نمیارزه به علت کمبود وقت و نخوابیدن به اندازه کافی قبول کردم و جام زهر را نوشیدم(البته همه سربازهای اصفهانی لباساشونو به اونجا داده بودند و چون اتیکت ها با خط نستعلیق نوشته شده بود اونجا اصفهانیها به راحتی همدیگه را میشناختند)خوب به علت زیاد بودن تعداد سربازهاصاحب مغازه گفت بروید و فردا ساعت پنج بعد از ظهر بیا و من هم قبول کردم(البته شما تصویر خیابان طالقانی را اینطوری تو ذهنتون مجسم کنید که چهار مغازه به هم چسبیده و داخل هر یک ده سرباز و بین مغازه ها هم همینطور سرباز رد و بدل میشه تا شاید به اندوه سربازها در اون به اصطلاح دو روز مرخصی پی ببرید) خوب چون خیالم بابت لباس ها و پوتین راحت شده بود به خونه اومدم و جای شما خالی یه خواب راحتی رفتم...

...ساعت پنج و نیم به خانه رسیدم وگفتم یه نگاهی به استحقاقی هام بکنم.خوب پتو ها که خوب بودند و یک دست از لباسها هم مناسب بود ولی پوتین و یک دست لباس دیگر و نیز اورکت استحقاقی به شدت تنگ بود و مرا نگران کرد .به هرحال ساعت نه از خواب بیدار شدم و به خیابان طالقانی که چند نظامی فروش در ان مشغول به کارند رفتم و خیالم این بود که لباس نو خود را میدهم و یک دست لباس مناسب میگیرم و سریع بر میگردم ولی سرتون را درد نیارم تا اومدم لباسها و پوتین را سایز کنم هفت ساعت طول کشید و حدود چهارده هزار و پانصد تومان پیاده شدم(البته این مبلغ در سربازان دیگر بسته به شانس بین دوهزار تا پانزده هزار تومن متغیربود مثلا برای من یک دست لباس سایز شش و یک دست سایز دو ویک پوتین چهل و دو و یک اور سایز سه گذاشته بودند که اگر شانسم بهتر بود وسایل بهتری نصیبم میشد)

حالا از این چیزا که بگذریم جالب اینجا بود که من این مبلغ را برای دریافت هیچ پرداختم و به انصاف این نظامی فروشان عزیز کمی ...

توصیه:اگر به خدمت رفتید زمانی که وسایل را توزیع میکنند همانجا داخل سربازخانه انها را با همخدمتی هایتان سایز کنید تا به این درد سر ها نیفتید(ما به دلیل دیروقت بودن زمان توزیع(حدود ساعت دوازده تا یک و ربع) و نیز برودت هوا نتوانستیم این کار را انجام بدیم)

منتظر ادامه مطالب من تا پایان دوره اموزشی باشید

فعلا خدانگهدار

خوب به اصفهان که رسیدیم من دیدم بهترین بلیطی که بتونم سر موقع چهارشنبه صبح (ساعت 8)برگردم 7صبح است و دیگه بلیطی به این خوبی گیر نمیاد.اون بلیط را گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم .که البته تویراه راننده های تاکسی های ویژه ترمینال جلوی منو گرفتند و چون وسایلم زیاد بود راضی شدم با یکیشون در بست برم ولی بهش گفتم خیلی گرون میگیری و او هم گفت اگه می خوای بازم مسافر سوار میکنم و از شما کمتر میگیرم خوب من هم قانع شدم.از شانس من مسافر دیگه ای هم که اومد سر باز بود و من ازش در رابطه با بلیط و ساعت حرکت و اینها پرسیدم و او گفت ما تقریبا سی نفر شدیم و یک اتوبوس گرفتیم که ساعت یک نیمه شب حرکت میکنه و باهاش صحبت کردیم که ما را ساعت شش ونیم هفت برسونه پادگان به نظرم طرح خوبی اومد و خواستم شماره موبایلشو بگیرم که او لطف کرد و شماره موبایل راننده اون اتوبوس را به من داد که اسمش حسن اقا بود...

روز اول یعنی یکم دی ماه (فردای شب یلدا)که سر ساعت معین شده به شهرک آزمایش رفتیم 44 نفر از خیل عظیم لیسانسه ها و فوق لیسانس ها و دکترهای سرباز اصفهانی را جدا کردند و بنا شد این گروه ساعت سه و ربع به سمت شهر مردان بی باک یعنی اراک حرکت کنند که کردند و من هم یکی از ان ها بودم!

راس چهار ساعت از زمان حرکت رسیدیم و ما را برای ثبت نام اولیه به سالن ملاقات بردند و یک سری از کارها را انجام دادند که حدود دو ساعت طول کشید و سپس ما را به خط کردند و بردند برای گردان و گروهان بندی و اهدای لباس و پتو و از این جور چیزها یا به قول خود دوستان استحقاقی!

خوب از ساعت نه و ربع تا ساعت یک ما را در سرمای بی نظیر اراک نگه داشتند تا بدنمان یک سرمای حسابی بخورد و به نوعی برای دو ماه بعد ایمن شود و ان استحقاقی ها را دادند و گفتند بروید صبح چار شنبه بیایید >

حالا کلی سرباز و همه هم غریب و ساعت هم از نیمه شب گذشته این که با چه بدبختی به شهر خود باز گشتیم بماند!

انشائالله فردا جزییات بیشتری را (خاطرات بعدی را دنبال کنید)ذکر خواهم کرد

به امید خوانده شدن این خاطرات

فعلا خدا حافظ

شاید خیلی از ماها قبل از رفتن همیشه فکر می کنیم که سربازی غیر از وقت تلف کردن و الافی هیچ چیز ندارد

ولی بنده حد اقل در مورد دو ماهی که گذشت میتوانم محاسن زیر را برشمرم:

1-خوابیدن در ساعت نه ونیم و بیداری در چهار و نیم صبح یعنی فقط هفت ساعت خواب

2-انجام دادن کارهایی که هیچوقت نکرده بودیم(فعالیت در بخش نظافت قسمت های مختلف پادگان(البته برای همه سربازها بود غیرازپارتی دارها))

3-اشنایی با قومیت های مختلف ایرانی و فرهنگ و منش ان ها

4-زندگی در شرایط سخت و البته عادی شدن این مدل از زندگی پس از چند روز

5-استفاده مفید از زمان یعنی برای بنده این دو ماه حسن هایی داشت و در این دو ماه کار هایی کردم(در خاطره فردا شب میگم چه کارهایی)که شاید سال های سال دوست داشتم در انها فعالیت داشته باشم

 

ولی

متاسفانه اینجا هم از شر پارتی راحت نبودیم و هرکس که پارتی داشت هر هفته مرخصی می رفت و کسی کاری به کارش نداشت و ارشد گروهان میشد و از زیر بار صف جمع در میرفت و توی صف غذا نمیایستاد و ....

که البته این هم یک اموزش بود برای ما که بعدا برای کسی پارتی بازی نکنیم انشا الله

البته یک کم بی برنامگی هم بود یعنی یه کم که نه خیلی

وادم از نظام و نظامی گری اولین چیزی که میخاد نظمه که البته زیاد نبود

خوب تا نگهبان تنبیهی نشدم برم بخوابم که از ساعت خواب ببیست دقیقه گذشته !!!

X