مژده که شام تیرگی بار دگر سر امده

روح زتن جدا شده باز به پیکر آمده

مژده دهید خلق راکه نیست بیم گمرهی

برای رهبریشان یگانه رهبر آمده

ز مقدم گرامیش جهان در التهاب شد

در این کویر بی چمن گلی به نوبر آمده

بار دگر گشوده باب رحمت خدا شده

بهر هدایت بشر سبط پیمبر امده

قدم نهاده در جهان دهم امام شیعیان

که از فروغ چهره اش جهان به زیور آمده

خون علی است در رگش مثل علی است همتش

نام علی است شهرتش قرین حیدر امده

منادی حقیقت و هادی راه حق بود

کسی که ریشه کن کند کاخ ستمگر امده

اوست زنسل مصطفی به صولتست مرتضی

انکه به پیش پای او شیر محقر امده

نور ولای او بود جلوه قلب های ما

به اسمان نه فلک ماه منور امده

از ان امید بخششم ز درگه خدا بود

که او مرا زلطف خود شافع محشر امده

شب ولادتش"نوید"سراید این سرود را

خوش امده خوش امده جلوه کوثر امده

تازه جوانی زعرب هوشمند

گفت به عبدالملک از روی پند

زیر همین قبه و این بارگاه

پای همین مسند و این دستگاه

بر سپری چون سپر اسمان

غیرت خورشید سری خون چکان

سر که هزارش سر و افسر فدا

صاحب دستار رسول خدا

دیدم و دیدم که ز ابن زیاد

دیده چه ها دید که چشمم مباد

از پس چندی سر ان خیره سر

بد بر مختار به روی سپر

باز چو مصعب سر و سردار شد

دستخوش او سر مختار شد

وین سر مصعب بود ای نامدار تا چه کند با تو سر روز گار

حیف که یک دیده بیدار نیست

هیچکس از کار خبردار نیست نه فلک از گردش خود سیر شد

نه خم این طاق سرازیر شد

مات شدستم که در این بند وبست

این چه طلسمی است که نتوان شکست؟

پس عبرت بگیرید ای صاحبان اندیشه!

جوانی چنین گفت روزی به پیری

که چون است با پیریت زندگانی

بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم

که معنیش جز وقت پیری ندانی

تو به کز توانایی خویش گویی

چه می پرسی از دوره ناتوانی

جوانی نکو دار کین مرغ زیبا

نماند در این خانه استخوانی

متاعی که من رایگان دادم از کف

تو گر میتوانی مده رایگانی

هر ان سر گرانی که من کردم اول

جهان کرد از ان بیشتر سر گرانی

چه سرمایه ام سوخت از کار ماندم

که بازی است بی مایه بازارگانی

از ان برد گنج مرا دزد گیتی

که در خواب بودم گه پاسبانی

X