بازرگانی ثروتمند تجارت گندم میکرد.انباری بسیار بزرگ دست و پا کرده بود

 و کیسه های گندم خویش را در ان ذخیره میکرد. او

روز به روز بر این گندم ها می افزود و گمان میکرد چقدر گندم

انباشته است!غافل از انکه موش دزد و حیله گری به انبار او زده

وهر چه او ذخیره می کند این نابود میسازد و از بین میبرد

چیزی نگذشت که بازرگان بر سر حساب امد و کیسه های گندم خویش شمرد

 و تازه فهمید چه بلایی سرش امده است

رفقا;غیبت دروغگویی نگاه حرام بی احترامی به والدین و ...

که امروز برای ما خیلی عادی شده

نکند که مثل ان موش اعمالمان را بر باد دهد

و وقتی ما سر حساب شویم که دیگر...


دسته ها : مذهبی
X