یکی از علمای اصفهان با جمعی به قصد تشرف به مکه وارد بوشهر شدند و از طرف سفارت انگلیس جلوی انها گرفته شد

یکی از اهالی میگوید چون شدت اضطراب شیخ را دیدم مسجد خود را در اختیار ایشان قرار دادم تا در انجا نماز جماعت خوانده و منبر رود طوری که با مشغول شدن به این امر از شدت ناراحتی او کاسته شود

راوی میگوید شیخ قبول کرد وشب ها ژس از نماز به منبر رفته وهمراه با رفقایش خدا را با دلی شکسته می خواندند و امن یجیب سر میدادند و میگفتند که خدایا ما را باید به مقصود برسانی پس از چند شب فرج حاصل شد و رفتند

راوی میگوید پس از چند ماه یکی از اصفهانی ها را دیدم که ژولیده و بد حال کنار دریا نشسته بود از او حال شیخ و دیگر رفقایش را پرسیدم و او پس از گریه زیاد گفت:

اولا در راه دچار دزدان شده همه اموال ما را بردند وبعد گرفتار مرض شده همه تلف شدند و تنها من باقی ماندم با این حالی که میبینی.!

خدایا:

صلاح و مصلحت ما را تو خود بهتر میدانی پس

ای خدای مهربان به لطف و کرم خود گناه ما را ببخش

وما را به راه راست هدایت کن


دسته ها : مذهبی
X