...ان روز هم گذشت و وارد بهمن ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت شدیم .به همین مناسبت و به دلیل نزدیک بودن سالگرد پیروزی انقلاب واحد عقیدتی سیاسی پادگان اقدام به برگزاری مسابقات فرهنگی نمود که شامل مسابقه قرایت سوره حمد مسابقه قرایت قران و اذان و حفظ سوره حجرات میشد.یک مسابقه دیگه هم برگزار شد که اسمش مسابقه چهارده حدیث بود و چهارده حدیث از امام حسین در ان ذکر شده بود که باید انها را حفظ میکردیم . جوایزی هم که در اطلاعیه ذکر شده بود چشم گیر بود.نفر اول پنجاه هزار تومن .نفردوم سی هزار تومن و نفر سوم بیست هزار تومن ضمن اینکه به ده نفر اول هر رشته چهل و هشت ساعت مرخصی اعطا میشد.بنابراین کار من در اومد و توی همه اون مسابقه ها ثبت نام کردم.از طرفی فشار کار سلف هم از نظر روحی ما را ازار میداد چون حدود هشتاد نفری در اسایشگاه هیچ مسیولیتی نداشتند و جناب سروان هم عین خیالش نبود که سر یک ماه باید پرسنل بخش های مختلف را عوض کنه ضمن اینکه تا با او حرفی در ارتباط با این مسیله میزدیم عصبانی میشد و میگفت"برو پسر برو سر کارت"گفتن این عبارت هم در نوع خودش جالب بود چون جناب سروان حرف "ر"را خیلی جالب تلفظ میکرد و به جای "ر" میگفت"ررررر" یعنی یک حالت تکراری به وجود می اومد که همین باعث شده بود بچه ها کلماتی که "ر"داشت را مثل جناب سروان بگند و کلی برامون جالب بود.بگذریم
کار من و بقیه بچه ها شده بود غر زدن به امیر شبانیان که بچه ها را هماهنگ کنه هر سیزده نفری بریم پیش جناب سروان و گله گذاری کنیم که اتفاقا همگی با هم هم رفتیم ولی دوباره همان عبارت معروف جناب سروان را شنیدیم ضمن اینکه اینبار با خشونت هم همراه بود و مرا هل داد ولی من به دل نگرفتم.بچه ها با توجه به اینکه شیوه نامه نگاری مرا دیده بودند به من گفتند که یک نامه ای بنوس و مشکل را حل کن که من هم قبول کردم ولی روز شنبه پنج بهمن که میخواستیم اونا پیگیری کنیم فهمیدیم که اصرار های ما به جناب سروان و نیز تذکر مکررمان به سرکار میرعلی اکبری موثر واقع شده و خود جناب سروان اسامی نفرات جدید را پشت شیشه زده.واقعا احساس خوبی داشتیم همدیگه را بغل میگرفتیم و بوسه های متعدد نثار یکدیگر میکردیم و علی گلی باغ مهیاری و بردباری را هم با هم اشتی دادیم .اخه این دو نفر توی یک شیفت کاری بودند وعلی به شدت از دست اوشاکی بود و اعتقاد داشت از زیر کار در میره و یک جر و بحث حسابی هم با هم کرده بودند .ولی این احساس خوشایند این احساس رهایی از مسیولیتی سخت و نا خواسته اینقدر خوب بود که هرچیزی را میتوانست تحت تاثیر قرار بده .حالا دیگه بعد صبحانه و نهار و شام وقت داشتیم که توی اسایشگاه روی تخت ها بشینیم و
جلسه بگذاریم و در مورد مسایل مختلف از قبیل کار و زندگی و ازدواج و ... صحبت کنیم.یه چیز دیگه که برای من جالب بود این بود که مسیولین جدید کسایی
بودند که اغلب به بی نوبت غذا گرفتن ما اعتراض داشتند و حالا که سنگینی کار را میدیدند بعضی وقت ها که با هم روبرو میشدیم عذر خواهی میکردند....