...کوه مذکور روبروی در پادگان بود.از در پادگان که بیرون رفتیم من دوباره جناب سروان کریمی را دیدم و موضوع را برایش گفتم واو دوباره گفت وقتی از کوه بازگشتیم یاداوری کن.فکر میکنم تا ساعت یازده حدود شش بار من تقاضای خود را با جناب سروان در میان گذاشتم و جالب بود که هر بار که به فرمانده میگفتم او میگفت نصرآبادی نگفتی برای چی مرخصی می خواهی ومن مجبور میشدم دوباره از اول همه چیز را توضیح بدم.دیگه حسابی خسته و کلافه شده بودم که به ذهنم رسید درخواست خود را به صورت مکتوب بنویسم لذا نوشتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
لیسانس وظیفه احمد نصری نصرآبادی پایه خدمتی یکم دیماه 1387 جمعی گردان ذوالفقار گروهان جهاد
با سلام
با عنایت به اینکه اینجانب از حدود هشت نه ماه قبل درگیر مسایل امریه بوده ام واکنون با من تماس گرفته شده است لذا از فرماندهی محترم تقاضا مندم که روز شنبه و یک شنبه هفته اینده به من مرخصی اعطا گردد تا من نسبت به تکمیل پرونده وانجام مراحل پایانی ان اهتمام ورزم.بدیهی است که این تصمیم شما می تواند اینده اینجانب را تحت تاثیر قرار دهد و در صورت عدم موافقت شما کلیه مراحلی که بنده طی کرده ام کان لم یکن تلقی خواهد شد
با تشکر
احمد نصری نصرآبادی
اینبار نامه را به جناب سروان کریمی نشان دادم و ایشان پس از ان همه که بنده را دواندند و وعده های واهی به من دادند گفتند که از دست من کاری بر نمیاد و نامه ات را باید ببری پیش فرمانده گردان جناب سروان کردی که بنده نیز این کار را انجام دادم.سر جناب سروان کردی هم شلوغ بود و نزدیک بود که به کار بنده رسیدگی نکند ولی من به هر ترتیبی بود نامه را به ایشان رساندم و توضیح دادم که چه مراحلی را طی کرده ام وگفتم قطعا شما هم روزی که میخواستید جذب نیروی انتظامی شوید مراحلی مشابه را گذرانده اید و میدانید که بنده چه میگویم.با همه این تفاصیل جناب سروان گفت که چرا زودتر به من نگفتی و من هم توضیح دادم که در این دو روز چه بر سر من رفته است که جناب سروان لبخندی زد و گفت از دست من هم کاری بر نمی اید و من از نامه شما لیست تهیه میکنم و به فرماندهی پادگان می فرستم اگر قبول کردند شما میتوانید به مرخصی بروید.
جناب سروان کردی به سرکار میر علی اکبری دستورات لازم را دادند ولی سرکار استوار با خواندن متن نامه به جناب سروان گفت یعنی دوروز مرخصی بهش بدیم که در اینجا من یاد ضرب المثل "شاه میبخشه و وزیر زورش میاره "افتادم و حسابی در دلم به سرکار بد و بیراه گفتم.که الحمد لله جناب سروان گفت چون اینده سرباز در میان هست ما باید با او همکاری کنیم لیست مذکور تهیه شد و منشی گروهان ان را برای امضا نزد فرماندهی محترم مرکز اموزش برد و در این فاصله بنده فقط نذر و نیاز میکردم که لا اقل فرماندهی دیگر با این مرخصی دو روزه موافقت نمایند که پس از حدود یک ساعت که نامه برگشت دیدم این اتفاق افتاده و از عصر جمعه تا ساعت هشت بعد از ظهر یکشنبه مرخصی به من اعطا شده است.فردا بعد از ظهر که ساک به دست از اسایشگاه خارج میشدم هر کدام از بچه ها که مرا میدید میگفت کجا میری؟ومن که میگفتم مرخصی اونها با تعجب میگفتند نکنه پارتی داری؟چه کار کردی که بهت مرخصی دادند؟و...از در پادگان بیرون رفتم و به ترمینال رفته و از انجا به سمت اصفهان حرکت کردم...