...طبق تماسی که با جناب سروان برقرار شد جناب سروان گفت برگردید.واقعا احساس وحشتناکی بود با اینکه ساعت حدود سه بعدازظهر دوشنبه بود ولی باز هم ما بطور قطع نمیدانستیم که چه سرنوشتی در انتظار ما است.دوباره جلوی اسایشگاه برگشتیم و خیلی مرتب ایستادیم.جناب سروان گفت کلیه نظافت چی ها در کارشون سستی کردند و خوب نظافت انجام ندادند وتا وقتی که همه قسمت ها به خوبی نظافت نشند همین جا باید بمونید.دراین لحظه بود که همه بچه های گروهان اعم از نظافت چی و غیر نظافت چی به محل های مد نظر رفتند و با همیاری همدیگه در عرض یک ربع توانستند نظر جناب سروان راجلب کنند.دوباره به خط شدیم و به سمت میدان صبحگاه حرکت کردیم.انجا که رسیدیم جناب سروان دفترچه های مرخصی را به ما تحویل دادند وما به یاری خدا به سمت در حرکت کردیم.گروهان ما اخرین گروهانی بود که از در خارج میشد ومن هم جزو چند نفر اخر.حدود ساعت چهارونیم که از در پادگان خارج شدیم ما شش هفت نفر اصفهانی بودیم که دنبال ماشین میگشتیم.که یه اتوبوس اومد و ما را سوار کرد(بچه هایی که زودتر از در بیرون رفته بودند به ترمینال رفته و یک اتوبوس در بست کرده بودند)از اتوبوس که بالا رفتیم از جایی صدایی شنیده شد که من را صدا میکرد کمی نگاه کردم بله او اقای اکبریان بود.فوق لیسانس مدیریت داشت و ما با هم همون شب کذایی توی اتوبوس حسن اقا با هم اشنا شده بودیم.کنارش یه جای خالی بود که من نشستم و تا خود اصفهان در رابطه با مسایل مختلف از قبیل مسایل خدمت و گردان و گروهان تا مسایل مربوط به رشته تحصیلی و ازدواج و ....با هم صحبت کردیم.ساعت هشت ونیم شب به ترمینال  اصفهان رسیدیم وبرای اینکه این چند روز خیالمون راحت باشه چون بلیطی برای جمعه ساعت سه بعداز ظهر وجود نداشت دوباره در اتوبوسی که بچه ها قبل از ما در بست کرده بودند ثبت نام کردیم و راننده بی انصاف هم چون که دیده بود کار ما گیره نرخ را پنج هزار تومن گذاشته بود بگذریم  تا اومدم برسم به خونه ساعت نه ونیم شد.به خونه که رسیدم پس از در اوردن لباس نمازم را خوندم ودر همین حین بود که  پدرم با سه ظرف برنج و خورشت سبزی نذری به خانه امد و   جای شما خالی پس از ده دوازده روز دلی از عذا در اوردم ودر جمع خانواده یه شام حسابی خوردم وسپس میوه و چایی  وخلاصه اش کنم یه تغذیه درست وحسابی انجام دادم وسپس یک ساعتی به حمام رفتم(چون برنامه حمام دیروز را کنسل کرده بودند)و بعدش در کنار کانون گرم خانواده یک ساعتی به گفت و شنود پرداخته ومن از خدمت میگفتم و اونها از مسایل جاری محله... 
X