...تا اینکه صبح دوشنبه حدود ساعت ده صبح با صحبت هایی که جناب سروان مبنی بر بردن وسایل اضافه از اسایشگاه کرد خوفمان اندکی به رجا تبدیل شد واعطای مرخصی چهار روزه برای ما مسجل شد لذا در زمان های استراحتی که داشتیم سریعا وسایل غیر ضروری را بسته بندی کردیم و خلاصه بار سفر را برای بازگشت به دیار خود بستیم .پس از صرف نهار جناب سروان مارا به خط کرد و اسامی بیست و پنج نفر را خواند و سپس در کمال ناباوری گفت که این بیست و پنج نفر به مرخصی نمیروند.بعضی از انها نظافت چی های پشت اسایشگاه بودند که در این مدت کار خود را درست انجام نداده بودند ;بعضی از انها کسایی بودند که روز اول غیبت داشتند ;بعضی از انها کسایی بودند که با جناب سروان درگیر شده بودند و او را ناراحت کرده بودند;ودر این میان انبار دار هماز رفتن به مرخصی محروم شده بود چون روز قبل یعنی یکشنبه انبار را نظافت نکرده بود.جریان از این قرار بود که صبح یک شنبه که ما در مهدیه مشغول عزاداری بودیم جناب سرهنگ برای بازدید از گردان ما ساعت شش و نیم به محوطه گردان امده بودند و هنگام بازدید از اسایشگاه جهاد نگهبان اسایشگاه برای جناب ایشان ایست نکشیده بود و خون ایشان به جوش امده بود و خلاصه به همه چیز گیر داده بودند از جمله اینکه به دستور ایشان انکادر همه تخت ها را به هم ریخته بودند و گفته بودند که نا مرتب است و از انبار هم بازدید کرده بودند و چون انجا هم یه کم ریخته پاشیده بود خون ایشان بیشتر به جوش امد و عصبانیت ایشان به حدی بود که طبق شنیده ها خود جناب سروان جارو به دست گرفته و انجا را نظافت کرده بودند.به هر حال گروهان جهاد که قبلا به دلیل زیر بار با صف رفت و امد کردن و ...نرفته بودند با این اتفاق در گردان بیشتر به بی نظمی شهره شدند که البته اگر اون نگهبان به موقع وظیفه خود را انجام میداد ممکن بود هیچکدام از این مشکلات پیش نیاید.وقتی از مهدیه باز گشتیم جناب سروان ما را به خط کرد و با عصبانیت زیاد گفت:مگه ما چندین و چند بار به شما نحوه ایست کشیدن و ادای احترامات را یاد ندادیم پس چرا یه سرباز میاد و مثل شلغم جلوی در میایسته و این مشکلات را به بار میاره ضمنا گفت توی این دو هفته ما به دلیل تحصیلات شما و نیز دوری از خانواده و دلتنگی کاری به شما نداشتیم ولی بعد از این تعطیلی بلدم چه بلایی به سر شما بیارم و گفت که به سرکار استوار میر علی اکبری گفتم که بر چسب بگیره و اسم تک تکتوت روی تخت ها نوشته بشه تا هیچ گونه رحمی در کار نباشه و در صورت تکرار بی نظمی با فرد خاطی برخورد مناسب صورت بگیره.با این اتفاقاتی که افتاده بود و با تهدید های جناب سروان بیم ما از اینکه یک وقت به مرخصی نریم بیشتر شده بود و پیش خود فکر میکردیم که به عنوان تنبیه کل گروهان جهاد نگه داشته خواهند شد ولی به لطف خدا این اتفاق نیفتاد.
بنده به شخصه خیلی دلم برای انبار دار سوخت چون خیلی پسر گلی بود و از اون هایی نبود که بخواد از زیر بار مسیولیت شونه خالی کنه و بی نظمی انبار هم تقصیر او نبود بلکه ایراد از گرو ههای نظافت چی بود که پس از اتمام کارشون بی محابا وسایل را داخل انبار ریخته بودند ولی چه میشود کرد که در نظام دل سوختن و ترحم معنایی ندارد. اغلب این بیست وپنج نفر شوکه شده بودند و حتی یکی از بچه هایی که با جناب سروان درگیر شده بود گریه افتاد و دایم دنبال جناب سروان میدوید و میگفت که شما این بار را ببخشید بنده جبران میکنم و جواب جناب سروان هم این بود که ما نفر برای جبران کردن نمی خواهیم بلکه برای این چهار روز نگهبان میخواهیم.
از هر شانزده گروهانی که در پادگان بودند بیست و پنج نفر نگه داشته شدند و هر صد سرباز یک گردان به یکی از اسایشگاههای گردان منتقل شده و در بقیه اسایشگاهها پلمپ شد. جناب سروان گفت که برید وسایلتون را از داخل اسایشگاه بیرون بیارید وبه خط بشید که ما هم این کار را انجام دادیم و سپس به سمت میدان صبحگاه حرکت کردیم که....