...همه هاج و واج به همدیگه نگاه میکردند و با عجله به سمت کمدها میدویدند تا وسایل واکسشون را بردارند چون دوباره جریان بشمار سه و از این جور حرف ها در میون بود و حالا که فرمانده گردان دستور داده بودند این امر خیلی جدی تر پیگیری میشد.من هم به سمت کمد رفتم ولی متاسفانه توی اون هیاهوی بچه ها و در ان هزار توی مارپیچ که در اسایشگاه ایجاد شده بود و با توجه به مطالبی که در قسمت های قبلی اشاره کردم من موفق به یافتن ان وسایل نشدم و سریعا از اسایشگاه بیرون رفتم ولی خدا را شکر کسی هم متوجه این موضوع نشد که بخواهد به من گیر بده!
کل گردان یعنی حدود هشتصد نفر سرباز را به خط کردند وگفتند که امروز جشن واکس داریم .با صدای سوت همه باید شروع به واکس زدن کفش ها بکنند و با شنیدن سوت دوم دست از کار بکشند .اگر کسی کفش هاش واکس نخورده باشه تنبیه میشه و اگه بعد از سوت دوم به کارش ادامه هم بده باز هم تنبیه میشه!خلاصه بنده با دونفر بغل دستیم به یک تفاهم بی نظیر رسیدیم و من با وسایل اونها پوتین هام را واکس زدم.وحالا قسمت بعدی جشن شروع میشد به این صورت که دوباره در فاصله دو سوت باید پوتین ها را براق میکردیم.که این کار را هم انجام دادیم.در این بین فقط گروهان ایمان بود که یه کم دیر جنبیدند ومتحمل تنبیه ازنوع بدو بایست و بشینند بر پا شدند.
گروهان ایمان گروهان معاف از رزم ها بود یعنی اینکه به اونها باید فشار کمتری از سایر گروهان ها وارد میشد و برای اینکه این افراد شناخته بشند بالای اتیکت سمت راستشون باید عدد سی ونه را میدوختند .که البته بعضی وقتها فرمانده ها و همینطور ماها به اونها میگفتیم" گروهان چل ها" واگرچه شاید این معاف از رزم های بینوا از کار های جسمی اندکی معاف بودند ولی از نظر روحی به شدت تحت فشار قرار داشتند.
روز های هفته یک به یک طی شدند تا صبح روز چهارشنبه پس از مراسم مهدیه...