... هوا همچنان سرد سرد بود و حدود یک ساعت بی حرکت ایستادن این سرما را بیشتر نشان میداد و همین امر امبولانسی را ملزم میکرد که پشت سر گروهان ها و در خیابان پشتی میدان صبحگاه دایما رفت و امد کند که اگر خدای ناکرده برای کسی اتفاقی افتاد یا بیهوش شد سریعا به او سرویس دهی کنند که البته چنین اتفاقی یک بار افتاد و در اثر سرما و بی حالی یکی از بچه ها روی زمین افتاد و سر نیزه تفنگ درون فک او فرو رفت و یکی دوتا از دندونهاش شکست که به حمد الهی در اثر سرعت در سرویس دهی برای او مشکلی پیش نیامد و به قول فرمانده سریعا داخل بیمارستان دهن و دندون های اون شخص را سرویس کردند.
پس از رسیدن فرمانده مرکز اموزش و جناب سروان جدیدی به جایگاه جناب سروان که نقش مجری را نیز بر عهده داشت پشت تریبون رفت و گفت"تلاوتی چند از ایات قران مجید"پس از ان چند ایه تلاوت شد.سپس نیایش و فرازی از زیارتنامه عاشورا و فهرست تنبیهات و تشویقات پرسنل پایور نیز قرایت گردید و سپس جناب سرهنگ برای ما به سخنرانی پرداختند و ضمن خوش امد گویی پیشاپیش نزدیک شدن محرم الحرام را به ما تسلیت گفتند و گفتند اگرچه هر هفته شنبه و سه شنبه صبحگاه مشترک میباشد ولی در ایام محرم صبحها در مهدیه پس از نماز مراسم زیارتنامه عاشورا و سخنرانی و مداحی وسینه زنی میباشد ولذا سه شنبه این هفته و هفته اینده احتیاجی به صبحگاه مشترک نیست.پس از پایان یافتن صحبت های جناب سرهنگ جناب سروان مجددا پشت تریبون قرار گرفت و گفت"یگان های مسلح به دست فنگ هر یگان به فاصله یک نماینده از جلو اماده رژه باشید" و ما هم اماده شدیم و به حالت قدم رو تا نزدیک جایگاه رفتیم و رژه ای انجام دادیم با امید گرفتن خیلی خوب و در پی ان مرخصی که خیلی خوب گرفتیم ولی مرخصی خیر.
سپس میدان را دور زدیم و به جایگاه اولیه خود برگشتیم.وقتی رژه همه گروهان ها تمام شد فرمانده پشت تریبون امد و از رژه بچه های عاشورا و ذوالفقار تعریف نمود و گفت با یک روز تمرین خوب اماده شده اید ولی در عوض به شدت از رژه گردان کربلا ناراضی بود و به عنوان تنبیه به فرماندهان گروهان های کربلا گفت که تا ظهر کلاس ها تعطیل و فقط باید تمرین رژه انجام دهید.
انصافا تمرین رژه کار سخت و دشواری است هرچند که انجام ان به زعم بنده حقیرکار مرفح و روحیه بخشی است چون که در این تمرین ها گروهان باید قدم اهسته برود یعنی بچه ها دست های خود را به کمرشان میگذارند و با هرشماره فرمانده گروهان پای خود را باید به اندازه حدود صد وبیست درجه بالا بیاورند یعنی تا نزدیک گردن نفر جلویی و طبیعی است که اهمال کاری از سوی هیچ کس پذیرفته نیست و اگر فرمانده میفهمید بشین پاشو و شنا سویدی و نگهبان تنبیهی روی شاخش بود.
بگذریم بنده جگرم برای گروهان کربلا که بچه های هفده هجده ساله بودند کباب شد ولی افسوس که کسی به جگر کباب بنده توجهی نمیکرد.
به هر حال پس از تمام شدن فرمایشات فرماندهی جناب سروان مجددا از پشت تریبون گفت "گروهان ها جهت اموزش در اختیار فرماندهان"
فرمانده ما یعنی جناب سروان کریمی هم به ما گفت که بصورت " بدو بایست"بروید جلوی در اسایشگاه یعنی اینکه با سرعت باد بروید و من خود او را دیدم که در یک لحظه با شتاب بسیار بالایی که چشم قادر به تشخیص ان نبود این کار را انجام داد!
جلوی در اسایشگاه که به خط شدیم جناب سروان ما را کلاس بندی کرد بدین صورت که شش ستون اول کلاس یک و شش ستون دوم کلاس دو.ولی باز در کلاس بندی هم کلاس دوم سرش بی کلاه ماند و به ما به جای کلاس سلف سرویس رسید یعنی کلاس های کلاس دو گروهان جهاد در سلف بر گزار میشد که نه تخته سفیدی داشت و نه سیستم گرمایشی.
به هر حال از روز شنبه کلاس های ما در قالب کلاس های اسلحه شناسی; پدافند غیر عامل; اداب و منش انتظامی; حفاظت اطلاعات; عقیدتی سیاسی و ...شروع شد...