...خوب همانطور که در قسمت قبل گفتم در این قسمت میخام در رابطه با رژه رفتن کمی توضیح بدم.

حتما عبارت" طبل بزرگ زیر پای چپ"به گوش شما خورده است .در واقع طبالی که در میدان صبحگاه همراه با چند نفر شیپور زن مشغول ایفای وظیفه اند چهار ضربه به طبل خود میزند که چهارمی محکمتر است وبا این ضربه کل گروهان ها همه با هم هماهنگ میشوند در واقع با این ضربه کل گروهان پای چپ خود را نود درجه باید بالا بیاورند و با سه ضربه دیگرپا را حدود چهل و پنج درجه بالا بیاورند تا اینکه فرمانده گروهان نزدیک جایگاه(یک میله برای هماهنگی فرماندهان نصب شده است)شمشیر خود را بالا می اورد و نفرات گروهان با دیدن این حرکت عروسکی راه میروند یعنی پا را حدود بیست سی درجه بالا میاورند ومثل ادم اهنی راه میروند تا دوباره فرمانده علامت بعدی را صادر کند.

پس از چند قدم فرمانده شمشیر خودرا بالاتر میبرداین حرکت زیر پای چپ انجام میشود و گروهان یک پای راست رها میکنند و از زیر پای چپ با همان حالت میگویند"الله اکبر"و سر خود را به سمت راست بر میگردانند و از اینجا به بعد همه ی گامها نود درجه ای است(به اندازه بند اورکت نفر جلویی پا را باید بالا اورد) تا از جلوی جایگاه رد شویم.

زمان گذشت و بعداز ظهر جمعه رسید.و فرمانده گروهان را بر اساس ترتیب قد در دوازده ستون و چهارده ردیف مرتب کرد و هرکسی در گروهان دارای یک جای سازمانی شد مثلا من که در صف سوم و ستون نهم بودم تا اخر دوره باید همانجا میایستادم.براساس جای سازمانی حضور و غیاب و تقسیم تخت و کمد و ...صورت میگرفت.بر این اساس شماره سازمانی بنده هم صد وپانزده شد(شماره سازمانی با شمردن نفرات به صورت ستونی به دست میاید مثلا نفر اخر ستون اول دارای شماره سازمانی چهارده و نفر اول ستون دوم دارای شماره سازمانی پانزده میباشد).

وقتی کار ترتیب قد تمام شد فرمانده گفت صف به صف باید رژه بروید و هر صفی که این کار را خوب انجام بده میتونه به اسایشگاه بره.(در این مواقع که شمشیر نبود فرمانده با گفتن عبارت"نظر به"و "نظربه راست"اون کاری را که باید با شمشیر انجام میداد را انجام میداد).خوب صف اول سه بار رژه رفتند و نوبت به صف دوم رسید که ارشد گروهان هم در ان بود(همون ارشد قوی هیکل که در قسمت های قبل بهش اشاره شد).وجالب بود که ارشد در حین رژه از صف جدا میشد و ما که از پشت سر به اونها نگاه میکردیم واقعا با صحنه خنده داری مواجه شدیم .یعنی ارشد نه تنها از صف عقب می افتاد بلکه پشت صحنه حرکتش و حرکت پاهاش خیلی جالب بود و اصلا پاهاش حین رژه میچرخید خلاصه اونقدر خنده دار بود که فرمانده هم خودش را نتوانست کنترل کند واو هم شروع به خندیدن کرد.این صف حدود هشت بار رژه رفتند و ما هم به اندازه تمام عمر خندیدیم ولی رژه ارشد درست نشد و فرمانده گفت که با این وضع دیگه نمی خوام ارشد گروهان باشی(البته روز قبل از اون هم یعنی پنجشنبه اقای میر علی اکبری که داخل سلف دید که ارشد از مقامش سو استفاده میکنه و بیشتر از بقیه غذا میگیره گفت که :کی تو را ارشد کرده و تونباید ارشد باشی که بعد البته با صحبت کردن و ... دوباره او به پستش برگشته بود ولی امروز دیگه بحث جدی بود و هیچ راه برگشتی هم نداشت).

خوب ما که صف سوم بودیم در یک مرحله رژه نظر جناب سروان را جلب کردیم و تونستیم به اسایشگاه بریم...


X