...هوا سرد بود .بچه ها یکی یکی از در آسایشگاه بیرون آمدند.وبه صف ایستادند.سپس فرمانده گروهان ازجلو نظام و خبر دار و به چپ چپ داد و گفت بشینید بعد گفت :سلام عرض میکنم و تبریک بهتون میگم بابت اینکه یک دوره جدید در زندگیتون شروع شده بعد هم خودش را معرفی کرد ودر ضمن گفت بچه ها قدر این دوران را بدونید و با هم رفیق بشید چون وقتی که بخواید از اینجا برید همدیگه را به آغوش میکشید و زار زار گریه میکنید شاید اون موقع این حرف جناب سروان زیاد برای من ملموس نبود و شاید برای بقیه صد و نود و چند نفرهم همینطور .بگذریم از اینجا دیگه بحث آموزشی ما شروع شد و جناب سروان از جلو نظام و خبر دار و به چپ چپ و به راست راست و نیز طریقه اینکه در محیط نظامی خودمون را معرفی کنیم و(بسم الله الرحمن الرحیم.لیسانس وظیفه (نام و نام خانوادگی سرباز)پایه خدمتی یکم دی ماه 1387 جمعی گردان ذوالفقار گروهان جهاد جناب)سلسله مراتب فرماندهی(مقام معظم رهبری.سردار احمدی مقدم.سردار عصار.سرهنگ قجری.سروان کردی.سروان کریمی)و نیز ترتیب درجات نظامی(سربازی .سرباز دومی. سرباز یکمی. سرجوخه.گروهبان سه.گروهبان دو.گروهبان یک.استواردو.استوار یک.ستوان سه.ستوان دو.ستوان یک.سروان.سرگرد.سرهنگ دو.سرهنگ یک.سرتیپ.سرتیپ.سرلشگر.سپهبد.ارتشبد)را برایمان بر شمرد واز چند نفر هم سوال کرد که البته من هم یکی از آنها بودم و با لهجه شیرین اصفهانی جواب دادم طوری که در پایان دوره یکی از بچه ها میگفت هیچوقت تو را فراموش نمیکنم و همیشه اون روز اول که تو خودت را با اون لهجه شیرینت معرفی کردی یادم نمیره(او اشکان اکبری بچه کرمانشاه بود )

خوب این مراحل فقط چهل دقیقه طول کشیدو بعدش نوبت به تقسیم وظایف رسید...


X