...از اتفاق یه اتوبوس دیگه سرباز هم با ما رسیدند و چند نفر از دژبانی پادگان بیرون اومدند و ما را به خط کردند(ده نفر جلو بقیه پشت سر)و تعداد نفرات هر صف را می شمردند و میگفتند اون صف با ذکر شماره اش بشینه( مثلا کساییکه صف یک بودند باید منشستند و بلند میگفتند یک و به همین ترتیب تا آخر)خوب من هم تو صف سوم ایستاده بودم.بعد از شمارشاز جلو نظامی به فاصله دو دست دادند و خدا روز بد نده گفتند هرچی که تو جیب و ساک دستی و کوله پشتی دارید بریزید بیرون;سیگار فندک و قرص اعتیاد آورتون رو تحویل بدید ;اگه موبایل ازتون بگیریم پوستتون کنده است;شوراییتون میکنم و ...خلاصه اون موقع یاد فیلم های دفاع مقدس و برخورد عراقی ها با ایرانی ها شدم و به هرحال کوله ای که با زحمت اون همه چیز توش گذاشته بودم را خالی کردم(چون یک شنبه که ما رفتیم گفتند با لباس نظامی برگردید و ساک دستی با خودتون نیارید چون جلوی در میندازند توی سطل آشغال و من بنده خدا هم ترسیدم و نیاوردم و بعد به مشکلاتی خوردم که در خاطرات بعدی ذکر خواهم کرد.از طرفی افسر پذیرش بقیه بچه ها این حرف را به اون ها نزده بود و اون ها علاوه بر کوله ساک دستی هم آورده بودند) ...

 


X